تالیف: مونا جمشیدینسب
«چند روز پیش تصمیم گرفتم که شیرِ شب رو ازش بگیرم، بعد از چند روز دیگه روزها هم از سینهم شیر نمیخورد و بیشتر غذا و شیر خشک میخورد. احساس میکنم دیگه دوستم نداره. من دلم برای اون حالتی که تو بغلم، زیر سینهم شیر میخورد تنگ شده. فکر میکنم که اشتباه کردم از شیر گرفتمش، نکنه زود بوده؟»
این جملهها را مادر یک کودک یکساله میگفت درحالیکه اشک از گوشۀ چشمانش سرازیر میشد.
همانطور که پیشتر گفتم مادر و نوزاد، پیش از تولد نوزاد، در فضای ذهنی و روانی مشترکی قرار دارند. تولد نوزاد اولین جدایی فیزیکی مادر و نوزاد است، بخشی از افسردگی بعد از زایمان مادرها گاهی به دلیل همین جدایی و احساسِ «از دست دادن» است. پس از این جدایی مادر تمام تلاشش را میکند تا بتواند نیازهای اولیۀ نوزاد را برطرف کند و برای این کار مجبور است خودش را تا حدی جای نوزاد بگذارد تا بتواند حسها و نیازهای او را متوجه شود. از همینروست که مادرِ کارامد بعد از مدتی میتواند بر اساس گریۀ نوزاد تشخیص دهد که این گریه مربوط به گرسنگی است یا نوزاد نیاز به عوض شدن دارد، درد دارد یا خوابش میآید، دلش توجه میخواهد یا … . انگار مادر و نوزاد دوباره یکی میشوند و باهم تبدیل به یک زوج میشوند که یکی بدون دیگری بیمعنی است. این یکی شدن، هم برای رشد نوزاد لازم است و هم برای مادری کردن. گاهی این یکی شدن به قدری شدید است که مادر مرز خودش و کودک را گم میکند و در یک بیمرزی «موقتی» میماند. اگرچه مادر نیاز دارد کمی از نوزاد فاصله بگیرد تا بتواند خودش را جدا از نوزاد ببیند ولی درعینحال میل شدیدی به ادامۀ این وابستگی مطلق بین خود و نوزادش دارد.
یکی از مواردی که در دوران ابتداییِ تولد نوزاد به مادرها توصیه میشود، ایجاد فضایی برای نوزاد است که در آن بتواند هر اندازه نیاز دارد به مادر بچسبد و آغوش مادر را هر لحظه داشته باشد تا اعتماد اولیه، که پایۀ رشد نوزاد است، شکل بگیرد. این روش تربیتی در برابر روش قدیمی قرار دارد که معتقد بود نباید بچه را بغلی کرد، این روش جدید روند متفاوتی را در تربیت ایجاد کرد.
نکتۀ کلیدی در اینجا این است که وابستگی مطلق نوزاد به مادر، بخش ضروری رشد اعتماد است ولی گاهی فراموش میشود که نیاز نوزاد به حضور همیشگی مادر، تنها در شش ماه ابتدایی تولد لازم است. واقعیت این است که نوزاد از حولوحوش دو ماهگی که قادر به شناسایی مادر میشود، به کمک مادر شروع به ساختن مرز باریکی بین خود و مادر میکند. در واقع نوزاد برای ادامۀ رشد و ایجاد خلاقیت در زندگی، نیاز به میزان کمی محرومیت و ناکامی دارد، به این معنا که نوزاد بهتدریج بتواند ناکامی نبود سینه را از طریق تصور سینه در دهان تحمل کند و مکیدن شصتش را جایگزین مکیدن سینه کند. اگر هر لحظه که نوزاد خواستار سینه است، همان لحظه سینه در دهانش باشد، دیگر انگیزهای برای خیالپردازی و جایگزین کردن آن باقی نخواهد ماند.
تعارضی که اینجا به چشم میآید، احساس دوگانۀ مادر دربارۀ فاصله گرفتن نسبی از نوزاد و چسبیدن مداوم به نوزاد است. مادر حسهای مختلفی را تجربه میکند؛ از یکسو برای سلامت روان خود لازم است ساعاتی را از نوزاد دور باشد که احساس گیر افتادن با او را نداشته باشد و از سوی دیگر وقتی از نوزاد دور میشود حس میکند مادر خوبی نیست و عذابِ وجدان به سراغش میآید. علاوه بر اینها، مسائل کودکی خودِ مادر و ارتباطش با مادر خودش دوباره زنده میشود و مدیریت کردن همۀ اینها به صورت همزمان و جدا از هم کار دشواری است.
خبر خوب این است که، هر چقدر مادرها به احساسات خودشان آگاه باشند و اجازه دهند بدون قضاوت به احساساتشان نگاه کنند، اتفاق بهتری در مادری کردنشان میافتد. یادمان باشد برای داشتن فرزندی سالم فاصله گرفتن از وابستگی مطلق و وجود میزان کمی از ناکامی ضروری است.