بیماران ما، همکاران ما
معرفی نویسنده، هربرت استرین
نویسنده: دکتر گلنوش شهباز
یکی از تکنیکهای مهم روانکاوی مدرن این است که از بیمارانمان به عنوان مشاورین خود بهره بگیریم. تکنیکی که پیشتر بیون هم تحت عنوان «بیماران ما بهترین سوپروایزرین ما» (فرو،2008) به آن اشاره کرد. هربرت استرین یکی از روانکاوان کهنهکار امریکایی ست، که این تکنیک را برای ارتباط برقرار کردن با نوجوانان و والدین آنها، بیماران مقاوم به درمان و موردهای بالینی با سابقۀ پرخاشگری و درگیری با قانون بهکار برده است. نویسندهای که در کتابهایش به شکلی قصهگونه و بیادعا و مبتنی بر تجربه، مثالهای نابی را با ما به اشتراک میگذارد.
منتها شرحی که میخوانید توصیف این تکنیک در یک مورد بالینی بخصوص با محیط و شرایط فرهنگی متفاوت است و شاید ضرورتاً در شرایطی دیگر، با زوج بیمار-درمانگر دیگر قابل بهکارگیری نباشد.
نویسنده از نوجوانی مثال میزند به اسم جو که 14 ساله بوده، نوجوانی سخت با سابقۀ لجبازی و خشونت شدید که از کانون اصلاحوتربیت به درمانگر ارجاع داده شده بود، او با موفقیت درمانگرهای مختلف را یکی پس از دیگری شکست داده بوده.
نویسنده جو و فضای مابینشان را چنین توصیف میکند: او در جلسات متمادی، تمام وقت سکوت میکرد و ما صرفاً به هم نگاه میکردیم. یکبار در یکی از جلسات که سکوت بینمان غیرقابل تحمل شده بود به جو گفتم: «میدونی، تو من رو یاد رهبر هندیها، گاندی، میندازی. شاید بتونی به منم تکنیکهای مقاومت منفعلانه رو یاد بدی». اما همچنان سکوت خفهکننده بینمان ادامه پیدا کرد و سلام و خداحافظی تنها عباراتی بودند که بینمان ردوبدول میشد.
در اوسط یکی از جلسات بود که جو بعد از چند ماه، سکوت خود را شکست و گفت: «من دیگه میخوام برم، از این وضعیت خسته شدم، چیزی اتفاق نمیفته، تو هم فرقی با آدمهای قبلی نداری. این درمان نمیارزه» من به او گفتم: «شاید اشتباهی کردم که میخوای بری، به نظرت من کجا اشتباه کردم؟ چهکاری میتونم بکنم که این درمان بیرزه؟».
اینجا باز جو سکوت کرد و با قلم یکسری مدارهای الکتریکی کشید. من در همین لحظه متوجه شدم که مهارتی در جو هست و به جو گفتم: «شاید بتونی راجع به الکتریسیته و مدارهایی که میکشی یه چیزهایی به من یاد بدی» جو از جا بلند شد و گفت: «خیلی چیزها هست که باید یاد بگیری. و من فکر میکنم بمونم و یه چیزهایی یادت بدم.» از همین لحظه بود که ارتباط بین ما آغاز شد، او نقشهها و مدارهای الکتریکیای را که در سرش بود روی کاغذ پیاده میکرد و به من نشان میداد. انگار این مدارهای الکتریسیته ابزاری برای ارتباط گرفتن ما شده بودند. برای ماههای متمادی جو معلم شده بود و من دانش آموز.
اما همینطور که در این مثال جالب مشاهده میکنید، انگار درمانگر با فاصله گرفتن از موضع اقتدار، بیمار را به مثابه مشاور و همکار میداند. به عبارتی، درمانگر بهجای اینکه نسبت به مقاومت بیمار گارد بگیرد یا دفاعی شود مقاومت او را میپذیرد، بهجای سخنرانی کردن و تفسیر دادن دربارۀ نحوۀ درمان روانکاوی یک جملۀ کلیدی و همدلانه به بیمار میگوید: « شاید اشتباهی کردم که میخوای درمان رو ترک کنی. به من کمک کن اشتباهم رو پیدا کنم. فکر میکنی من چهکار میتونم بکنم؟».
همین مدل ارتباط برقرار کردن باعث بهبود بیمار شد و جو پس از ماهها فرازونشیب در درمان، با کمک درمانگر یک مدرسۀ فنیحرفهای پیدا کرد و مدرک فنیحرفهای برق و الکتریسته را گرفت. همین که درمانگر در درمان جو به این معترف بوده که شیوۀ مقابله جویانۀ جو با دیگری، تنها راهی بوده که می توانسته موجودیت داشته باشد و در ارتباط برقرار کردن با جو دانشآموز شده و شروع به یاد گرفتن از او می کند، به او کمک کرد تا بتواند همین نحوۀ ارتباطگیری درمانگر و دانشآموز شدن او را درونی کند و دیگر مثل گذشته برایش قرار گرفتن در موضع «دانشآموز» و یاد گرفتن از دیگری خطرناک نباشد.