ترجمه و تلخیص: دکتر فرزانه محمدی
بنا بر تعریف انتقال، انتقال چیزی است که بیمار با خود به رابطهٔ درمانی میآورد. بیشتر درک ما از انتقال زمانی حاصل میشود که بفهمیم چگونه بیماران به دلایل متفاوت به ما احساسهای مختلفی القا میکنند، چگونه تلاش میکنند ما را با سیستمهای دفاعی خود همراه کنند، چگونه بهطور ناهشیار در فضای انتقالی برونریزی میکنند و تلاش میکنند تا ما را وادار به برونریزی کنند و چگونه جنبههایی از دنیای درونی خود را که از نوزادی شکل گرفته و در کودکی و بزرگسالی پیچیدهتر شده، بیان میکنند. تجربههایی که اغلب فراتر از چیزی است که در قالب کلمات بیان شوند و ما اغلب تنها میتوانیم آنها را از طریق احساسات برانگیختهشده در خودمان و انتقال متقابل بفهمیم.
انتقال متقابل (احساسات برانگیختهشده در روانکاو) مانند انتقال در ابتدا به عنوان مانعی برای کار تحلیلی در نظر گرفته میشد اما اکنون در معنای گستردهتری بهکار میرود و نهتنها مانعی در کار روانکاوی نیست بلکه به عنوان ابزار اساسی فرایند تحلیلی مورد استفاده قرار میگیرد.
در ادامه نویسندهٔ مقاله موردی را مطرح میکند که در سمینار اخیر وی مورد بحث قرار گرفته بود. وی تلاش میکند تا توضیح دهد که چگونه درحالیکه اضطرابهای فوری بیمار و ماهیت رابطهٔ او با اُبژههای درونیاش در وضعیت کلی انتقال پدیدار میشود، جریان تداعیها و مطالبی که در جلسه عنوان میکند بهگونهای است که گویی بیمار نیاز به شنیدن تفسیر دارد.
• روانکاو مطالبی را از بیمار خود بیان کرد که تصور میکرد کمک مناسب به او بسیار دشوار است: بیماری اسکیزوئیدی، عصبانی و ناخشنود، با والدینی که احتمالاً از نظر هیجانی در دسترس نبودند. روانکاو به جلسهای خاص پرداخت که از نتایج آن ناراضی بود. بیمار با جزئیات دربارهٔ دیگران و موقعیتهای مرتبط با آنها صحبت کرده بود. از نظر افراد حاضر در سمینار بسیاری از تفاسیر ارائهشده در جلسه مناسب و دقیق به نظر میرسیدند. سپس برای درک بیشتر بیمار از سوی افراد حاضر، دیدگاههای مختلفی دربارهٔ جنبههای گوناگون وی مطرح شد، اما هیچکس نسبت به ایدههای خود یا دیگران کاملاً راضی نبود. کمکم این ایده به ذهن ما آمد که احتمالاً مشکل ما در سمینار، سرنخی است که مشکل روانکاو در فضای انتقالی و آنچه احتمالاً در آن جریان دارد را منعکس میکند. تلاش ما برای درک کردن و نیاز مبرم ما به درک شدن، انعکاسی از دنیای درونی بیمار است که در آن بیمار نمیتواند بفهمد چه خبر است؟ یا چهچیزی در جریان است؟ او مادری را نشان میداد که نمیتواند با کودک خود هماهنگ شود و معنای احساسات او را بفهمد اما وانمود میکند که میداند چه حسی دارد دقیقاً مانند آنچه ما در سمینار انجام میدادیم. پس بیمار دفاعهایی ایجاد کرده بود که در نتیجهٔ آنها استدلال میکرد یا کاملاً دربارهٔ امور منطقی صحبت میکرد، گرچه اینها هیچکس را راضی نمیکرد، اما تجربهٔ غیرقابل درک بودن را برای وی سرکوب میکرد. در چنین شرایطی اگر روانکاو بجای آنکه تلاش کند تا با تجربهٔ بیمار از زندگی کردن در یک دنیای غیر قابلدرک تماس برقرار کند، تفسیرهای مفصلی به معنای تداعیهای وی بدهد، با سیستم دفاعی او همراه میشود. این چیزی است که بیشتر از طریق انتقال متقابل خودمان به آن میرسیم. احساس فشار برای درک کردن به هر قیمتی، به ما امکان داد تا بتوانیم بخشی از دنیای درونی و پریشانی بیمار را از طریق مکانیسم همانندسازی فرافکنانه احساس کنیم. به نظر من این نوع همانندسازی فرافکنانه کلامی نبوده و عمیقاً ناخودآگاه است و اگر فقط با بخشی از بیمار کار کنیم که کلامی میشود، در واقع روابط اُبژهای را که در انتقال بروز میکند، درنظر نگرفتهایم.
برای مثال در اینجا رابطه بین مادری است که نمیتواند نوزاد خود را درک کند و نوزادی است که احساس میکند قادر به درک شدن نیست و این همان چیزی است که پایه و اساس شخصیت او را تشکیل میدهد. اگر این درک از طریق انتقال برای ما ایجاد نشود، حتماً چیزهایی دربارهٔ بیمار میفهمیم و حتی ممکن است تغییرات آشکاری در محتوای جلسات ما ایجاد شود اما به نظر من تغییر روانی واقعی امکانپذیر نیست.
تفسیرهایی که فقط با تداعیهای فرد سروکار دارند تنها بخش بزرگسال شخصیت را لمس میکنند، درحالیکه بخشی از بیمار که در حقیقت نیاز به درک شدن دارد در فضای انتقالی قابل تعامل است. در این فضا میتوانیم چیزهایی از ماهیت روابط اُبژهای اولیه، سازمانبندی دفاعی و شیوهٔ منتقل کردن تعارض کلی بیمار را درک کنیم.
نویسنده در سراسر مقاله تاکید میکند که انتقال شکلی از رابطه است که همیشه چیزی در آن جریان دارد شکلگیری این فضا اساساً بر گذشتهٔ بیمار و ارتباط با اُبژههای درونیاش و باور وی دربارهٔ چگونگی آنها مبتنی است. این سوال موضوعی تکنیکی است که آیا این موارد باید تفسیر شوند یا نه یا چه زمانی مورد تفسیر قرار بگیرند. به نظر نویسنده روشن کردن ارتباط آنچه در فضای انتقالی تجربه میشود با آنچه در گذشته تجربه شده است علاوه بر آنکه به احساس تداوم و فردیت در بیمار میانجامد به وی کمک میکند تا بتواند از احساس اولیه و تحریفشدهٔ خود رها شود. مهم است زمانی به این ارتباط پرداخته شود که بیمار تماس کافی با خودش پیدا کرده باشد تا او نیز بتواند این ارتباط را درک و به ایجاد آن کمک کند.
از نظر نویسنده درمانگر اُبژهٔ نیرومندی است، زیرا هیجانات عمیق و شدیدی در انتقال میتوانند حلوفصل شوند. وی تاکید میکند انتقال رابطهای زنده است که بهطور مداوم درحال تغییر و حرکت است، هر آنچه در سازمانبندی روانی بیمار مهم تلقی میشود ازجمله شیوهٔ عملکرد، تخیلات، تکانهها، دفاعها و تعارضات او به نوعی در انتقال حضور دارند. علاوه بر این، بیمار احتمالاً هماهنگ با آرایش روانی خود به مدل بودن روانکاو و گفتههای وی پاسخ میدهد مثلاً بیمارانی که بر اساس دفاعهای ابتداییتر مانند دونیمسازی و همانندسازی فرافکنانه عمل میکنند معمولاً تفسیرهای درمانگر را بهطور متفاوتی “میشنوند” یا “مورد استفاده” قرار میدهند. بنابراین شیوهای که بیماران با مشکلاتشان تعامل میکنند اغلب فراتر از تداعیها و گفتههای آنهاست و گاهی تنها از مسیر انتقابل متقابل درمانگر قابل دستیابی است.