نویسنده: استنلی .پ. روزینسکی

ترجمه و تخلیص: دکتر اورانوس قطبی‌نژاد آسمانی

 

خلاصۀ ‌مقاله

این مقاله به مفاهیمی در باب روان‌تحلیلی معاصر می‌پردازد که در درک ماهیت رابطۀ زوجی و مسائل زناشویی کمک‌کننده است. خلاصه و رئوس مطالب به نیروهای ناهشیاری اشاره دارد که سبب جذب دو نفر به هم می‌شود، نیروهایی که می‌توانند روی تعاملات افراد تأثیر بگذارند و احتمالاً منجر به ایستایی یا پیشرفت روانی زوجین ‌شوند. قسمت دوم مقاله دربارۀ ماهیت رابطۀ ‌درمانی با زوج بیمار است؛ فرضیه‌ و ملاک‌های تشخیصی برای این‌که درمانگر تصمیم بگیرد با آنها کار کند و یا دو درمانگر تحت عنوان زوج‌درمانگر همکار معرفی شود. (به‌طور معمول من و همکارانم در انیستیتوی مطالعات زوجیِ تلویستاک، بیماران زوجی را به کمک همکار درمانگر ویزیت می‌کنیم).

 

رابطۀ زوجی

در روان‌تحلیلی زوجین یادداشت‌هایی مبنی بر توصیفات فروید از مفهوم انتقال و انتقال متقابل وجود دارد. روان‌تحلیلی، متمرکز بر رابطه‌ای است که بین مریض و درمانگر ایجاد می‌شود.

 

 

تحول در مفهوم همانندسازی فرافکن: دفاع، رابطه، نگهدارندگی[1]

با عمیق‌تر شدن فرایند تحلیل و نگاهی متفاوت به تعبیر و درک روابط انتقالی و انتقال متقابل در اینجا و اکنون، بین درمانگر و بیمار، تحولی در کار بالینی به وجود آمد.

این تحولات نتیجۀ تئوری و تکنیک روانکاوی کلاین و کشف مکانیزم اسکیزوئید و به‌خصوص همانندسازی فرافکن بود. به نظرم همانندسازی فرافکن، یک مکانیزم دفاعی اولیه در ناهشیاری است که طبق آن بخش‌هایی از خود[2] و بخش‌هایی از ابژه‌های درونی جداسازی[3] می‌شوند و به ابژۀ بیرونی فرافکنی می‌شوند. کلاین با تأکید بر این‌که فانتزی تکانه‌های فرافکن‌شده بدون فرافکنی قسمت‌هایی از خود غیرممکن است، به مفهوم فرافکنی فروید عمق بخشید (اسپیلوس، ایبید). به نظر کلاین هنگامی که این تکه‌ها و تکانه‌های جدا‌شده و قسمت‌هایی از خود فرافکنی می‌شوند، ناپدید نمی‌شوند بلکه به ابژه‌ای منتقل می‌شوند.

بیون این نظریه را با این فکر بسط داد، شخصی که عمل فرافکنی را انجام می‌دهد احساس فرافکنی‌شدۀ مناسب و مشابه با آنچه فرافکنی کرده را در شخص گیرنده برمی‌انگیزد. (بیون 1959)

این تحول که به وسیلۀ بیون ایجاد شد درک انتقال و انتقال متقابل را پیشرفت داد و به طبع درک رابطۀ درمانی بیشتر شد. با اشاره به ظرفیت بیمار از طریق همانندسازی فرافکن و بالا گرفتن افکار و احساسات درمانگر، تائید کردن بیمار جای ارتباط با او را می‌گیرد. همان‌طور که جنبه‌های دفاعی این کار را می‌کرد.

بیمار از طریق همانندسازی فرافکن، ناخودآگاه جنبه‌هایی از دنیای درونش را به رابطه با درمانگرش انتقال می‌دهد. درمانگر پس از دریافت آنچه بیمار فرافکنی‌ می‌کند، در احساسات ناشی از انتقال متقابل خود آنها را تجربه کند.

بیون درمدل ظرف و مظروف[4] خود به پیشرفت این مفهوم کمک کرد. (بیون، 1962-1959)

سیگال در این مدل، رابطۀ نوزاد با اولین را ابژه این‌گونه توضیح می‌دهد: وقتی نوزاد اضطرابی غیرقابل تحمل را تجربه می‌کند با فرافکنی آن روی مادر با آن اضطراب کنار می‌آید. پاسخ مادر به اضطراب کودک اعتبار می‌دهد و همان چیزی را می‌دهد که برای رهایی نوزاد از درماندگی لازم است. ادراک نوزاد این است که او چیزی غیرقابل تحمل را به ابژه‌اش فرافکنی کرده و ابژه قادر بوده آن را نگه دارد (contain کند) و به آن بپردازد. پس از این نوزاد نه‌تنها می‌تواند اضطراب اصلی خود را درون‌فکنی کند بلکه می‌تواند اضطرابی که از طریق مادر نگه داشته شده و حالا تغییر کرده را دورن‌فکنی کند. (سیگال، 1981) این درون‌فکنی از طریق تکرار فرایندهای مشابه فرافکنی و درون‌فکنی تجربه می‌شود و مبتنی بر ظرفیت نگهدارندگی (contain) مادر است و خبر از پیدایش توانایی نگهدارندگی در نوزاد، شروع توانایی تفکر و کم شدن نیاز به جداسازی و فرافکنی می‌دهد. این اتفاق احساس یکپارچگیِ خود را افزایش می‌بخشد و روابط موضوعی درونی و بیرونی از طریق همانندسازی فرافکن نابهنجار نخواهد شد.

 

همانندسازی فرافکنِ بین‌فردی

اکنون روشن شد که رشد مفهوم همانندسازی فرافکن و دفاعش و همچنین پتانسیل رشدی آن، روشی از تفکر و درک تعامل بین‌افراد را به نمایش می‌گذارد.

 

 

وضعیت کلی: ازدواج به‌مثابۀ یک بیمار

هرآنچه در روابط و نهادهای درمانی رخ می‌دهد ، اجرای دوباره‌ای است از روابط موضوعی درونی. (جوزف، 1985) به‌طور‌کلی ترس‌ها و اضطراب‌ها همچون امیدواری‌ها و آرزوها و رابطۀ زناشویی، به عنوان ابژه‌ای برای دفاع و همچنین رشد همانندسازی فرافکن عمل می‌کنند. تصاویر درونی از تعامل، رابطه، مقاربت و پیوند با دیگران همگی آغشته به ترس‌ها، امیدها و فانتزی‌ها هستند که متقابلاً در روابط زوجین هم از طریق همانندسازی فرافکن انتقال پیدا می‌کنند.

بنابراین تمرکز و توجه بالینی زوج‌درمانگر تحلیلی، بیش از تمرکز بر فردیت آنها، بر تعامل بین زوجین است. برحسب آنچه گفته شد، از نظر زوج‌درمانگر تحلیلی بیمار همان ازدواج است.

 

انتخاب شریک زندگی، ناخودآگاه است: فانتزی‌های مشترک و دفاع‌های مشترک

ناخودآگاه یک فرد می‌تواند به فردی دیگر واکنش نشان دهد بدون این‌که از خودآگاهی عبور کند و حقیقت غیرقابل اعتماد است. (فروید 1915)

طبیعت نیازها و تعارضات درونی‌ای که در ناخودآگاه سرکوب شده‌اند، باتوجه به تجربیات اولیۀ نوزادی تعیین می‌شوند و با جزئیات وارد کودکی، نوجوانی و بزرگ‌سالی می‌شوند. در روابط زوجین اثر متقابل تعاملات عمیق‌تر از روابط دیگر تجربه می‌شوند و از زوجی به زوج دیگر متفاوت است. همۀ این‌ها منوط به طبیعتِ اضطراب‌ها، دفاع‌ها و چگونگی تعامل این‌ها با یکدیگر است، نگرانی‌هایی چون امیدواری‌ها و دفاع‌های علیه آنان میراث تجربیاتی هستند که از زمان رشد روی هم انباشته شده‌اند و سپس تحول یافته‌اند. می‌توان گفت یکی از مزایای ازدواج این است که زوجین می‌توانند هم در نقص‌ها و کاستی‌های یکدیگر شریک باشند و هم در دانایی یکدیگر. (بیون 1977)

رشد، دفاع، بیمارستان روانی

همان‌طور که گفته شد مکانیسم همانندسازی فرافکن هم پتانسیل دفاعی دارد و هم رشدی. از نظر دفاعی دقیقاً همان است که به روش کلاین اولین‌بار توضیح داده شد: تخلیۀ درد، برانگیختن اضطراب یا فرافکنی قسمت‌های نخواستی خود به دیگران. به این‌صورت سردرگمی در مرزهای ایگو ایجاد می‌شود که همگی مربوط به پایه‌های پاره ابژه‌ای (پارت آبجکتی) است نه کلّ شخص، و همچنین فرد صفات و کیفیات را به بد و خوب تقسیم می‌کند.

و اما پتانسیل رشدی می‌تواند چیزی شبیه به این باشد: با تعیین کردن دو بخش خوب و بد و از آنِ خود ندانستن جنبه‌هایی از دیگری، و با شکل دادن دلبستگی صمیمانه و نزدیک، هر یک از زوجین فرصت زندگانی پیدا می‌کنند. یک زوج ممکن است ناخودآگاه نسبت به هم نگهدارندگی کنند (contain کند).

همانندسازی فرافکن در حالت خیلی شدیدش ممکن است آنقدر زیاد باشد که ناخودآگاه شریک زندگی شبیه به زباله‌دانی باشد. در چنین محیطی هر دو شریک زندگی نسبت به هم یک‌سری حملات هیجانی تجربه خواهند کرد و در چنین شرایطی فانتزی‌های پارانوئیدی و آزارگری بر هر چیزی برتری خواهند داشت. اخیراً زوجی را دیدم که رابطۀ‌شان را به «سوراخ سیاه» تشبیه می‌کردند. همه‌چیز بین‌ آنها از بین رفته بود. از نظر ملتزر وقتی در رابطۀ زوجی همانندسازی تحمیلی[5] بیشتر از هر چیزی رخ ‌دهد، دفاعی شدیداً خشمگینانه رخ داده و می‌توان به آنها جایگزین قابل قبولی مثل بیمارستان روانی را پیشنهاد کرد.

طبق نظر بیون هر زوجی می‌تواند دنیای درونی زوج دیگر را اصلاح کند و بنابر‌این به دیگری اجازه می‌دهد تا به درجات بالاتری از یکپارچگی نزدیک شود. تمامی زوج‌ها می‌بایست تغییر و تحولات اجتناب‌ناپذیر زندگی را هم انفرادی و هم با یکدیگر به‌صورت درونی و بیرونی مدیریت کنند. تولد، پیری و مرگ به همراه دیگر رخدادهای زندگی خصوصی و عمومی که موجب اضطراب و تردید و بلاتکلیفی می‌شوند و لازم است تعاملات زوجی برای محیط‌های جدید آماده باشد و خود را با آن وفق دهد. تمامی روابط امکاناتی رشدی و دفاعی دارند به همراه درجاتی از تنش. رابطۀ زناشویی مانند یک فرد نیاز به دفاع‌های خود دارد و همان‌طور که تمام جنبه‌های روانی یک فرد به یکپارچگی نمی‌رسد، یک زوج هم ممکن است صرفاً به آنچه برای ادامۀ زندگی با یکدیگر لازم است، بپردازند و با آن مواجه شوند. اگر سیستم دفاعی سخت و انعطاف‌ناپذیر باشد ممکن است انطباق و توافق لازم به‌دست نیاید و به این ترتیب رابطه تهدیدآمیز شود.

 

اضطراب‌ها و روابط موضوعی

تعادل بین توانایی رشدی و دفاعی، از طریق اضطراب‌ها و روابط موضوعی‌ای تعیین می‌شود که در دنیای درون‌روانی هر یک از زوجین رخ داده است. کلاین دو موضع اصلی در روان را مطرح کرد که رشدکننده هستند ولی مرحلۀ رشدی محسوب نمی‌شوند. این دو موضع می‌بایست به عنوان صورت فلکی روابط موضوعی اصلی (درونی و بیرونی) در نظر گرفته شوند،که در واقع همان اضطراب‌ها و دفاع‌ها هستند.

موضع نخستین، پارانوئید–اسکیزوئید، شامل اضطراب‌های آزارگری و پارانوئید است و دفاع‌های ابتدایی درگیر با این اضطراب‌ها عبارتند از جداسازی، فرافکنی، همانندسازی، انکار و ایده‌آل‌سازی که طبیعت روابط موضوعی را تشکیل می‌دهند. این روابط موضوعی بیشتر به صورت پاره‌هایی [تکه‌هایی] از ابژه‌ها ارتباط برقرار می‌کنند و همچنین جداسازی و فرافکنی در مرزهای ایگو باعث سردرگمی می‌شود. موضع دوم، موضع افسرده‌وار، شامل اضطراب‌هایی است که بیشتر افسرده‌کننده هستند مثل احساس گناه و تقصیر و ترسِ از دست دادن ابژه. دفاع‌های علیه این اضطراب‌ها احتمالاً بیشتر مانیایی و وسواسی هستند، سرکوبی ممکن است از جداسازی گرفته شود. در این موضع، روابط موضوعی فرد بیشتر حالتی جبرانی دارد و براین اساس‌ شکل می‌گیرد که فرد، خود[6] و دیگری را جدا از هم و به صورت کاملا خوب یا بد می‌بیند. بنابراین (در تلاش با کنار آمدن با ترسِ از دست دادن ابژه) دوسوگرایی سالم و سائق‌های درون‌فکنی‌شده رابه نمایش می‌گذارند.

برای دست‌یابی به این رشد شناختی، فرد نیاز دارد سوژه‌ای نگهدارنده باشد و بنابر این با همانندسازی با آن نگهدارندگی‌ها، ظرفیت رشدی خود را توسعه می‌بخشد. غلبۀ موضع افسرده‌وار موجب رشد و بلوغ می‌شود و غلبۀ موضع پارنوئید-اسکیزوئید، سائق‌های رشدی را مختل می‌کند و مانع یکپارچگی می‌شود و به سمت روابط موضوعی ضعیف هدایت می‌شود و ممکن است بیماری را به اوج خود برساند. (سیگال، 1987)

به‌طور‌کلی، آنچه به صورت ناخودآگاه باعث جذب زوجین به هم می‌شود، بیان شد. در واقع ماهیت اضطراب‌ها، دفاع‌ها و روابط موضوعی تا حدودی تعیین‌کنندۀ این امر است. دنیای درون روانی هر یک از زوجین از طریق همانندسازی فرافکن شناسایی می‌شود و به کمک دفاع‌ها و فانتزی‌های مشترک آنها ادراک می‌شود (بیستر و پیکاس 1965)، و با ابژۀ درونی مشترک (تروئل 1966) شکل می‌گیرد. در واقع افراد متضاد برای هم جذابیت دارند زیرا هر یک ممکن است برای دیگری جنبه‌هایی از جداسازی، فرافکنی، و انکار خود را دوباره ایجاد کند.

 

انتقال و انتقال متقابل

انتقال به‌مثابۀ رابطه‌ای زنده و در جریان است و همه‌چیز در ساختار روان بیمار مانند فانتزی‌ها، تکانه‌ها، دفاع‌ها و تعارضات، بر پایۀ شیوه‌های کارکردی اولیه و عادتی او بنا شده است که می‌بایست به روشی در خارج از روان هم زندگی کنند. (جوزف 1985)

بنابراین از طریق انتقال متقابل  افکار، احساسات و رفتار روان‌درمانگر برانگیخته می‌شود. آنچه به درون درمانگر کشیده می‌شود، منبع حیاتی اطلاعاتی است راجع به آنچه بیمار در دنیای روانی خود مخابره می‌کند. از آنجا که تعبیر و تفسیرِ انتقال از انتقال متقابل نشأت می‌گیرد و بیمار را قادر می‌کند تا فرافکنی‌هایش را برگرداند و دوباره به تکه‌های گم‌شده‌اش برسد، به‌این‌ترتیب بیمار می‌تواند دنیای درون‌روانی خود و روابط موضوعی درونی و بیرونی‌اش را تعدیل کند.

 

انتقال ازدواجی

در کار بالینی چهارنفره با زوج بیمار و دو همکار درمانگر، شبکه‌ای پیچیده از روابط انتقالی (و انتقال متقابل) مشاهده می‌شود. زوج مراجعه‌کننده نه‌تنها فرافکنی‌ها و درون‌فکنی‌هایی که تعاملات ازدواجی آنها را ساخته بود به کار می‌گیرد، بلکه روابط انتقالی با دو همکار زوج‌درمانگر را مجزا و فردی خواهند داشت. این مدل از تصویر درونی از یک زوج در هر یک از آنها از تعارضاتی نشأت می‌گیرد که به جفت درمانگر فرافکن می‌شوند. واضح است که نیازی نیست تمامی این روابط انتقالیِ بسیار پیچیده در درمان زوجی چهارنفره را در نظر بگیریم و باید ببینیم کدام‌یک از روابط انتقالی لازم است تعبیر و تفسیر و ادارک شوند.

 

معین کردن تعبیر و تفسیرهای انتقالی در زوج درمانی: در تعاملات بین زوجین

در روان‌درمانی تحلیلی فردی، منطق درمانی برای تعبیر دادن به رابطۀ انتقالیِ اینجا و اکنونی برمی‌گردد که بین درمانگر و بیمار وجود دارد، این‌که اجرای دوبارۀ ناخودآگاه روابط موضوعی اولیه فهمیده شود و بنابر‌این اضطراب‌ها، فانتزی‌ها و دفاع‌های دنیای درونی بیمار در دسترس قرار گیرد. در کار بالینی با زوجین روابط موضوعی مشترک بین آنها اساس کار قرار می‌گیرد.

 

 

یادداشتی بر مفهوم دربرگیرندگی (Holding) وینیکات

مفهوم دربرگیرندگی (وینیکات، 1960) با مدل ظرف و مظروفِ بیون تا حدودی مثل هم هستند (بیون، 1962-1959).

هر دو مفهوم به شرایط مادر و نوزاد تازه به دنیا آمده نسبت داده می‌شوند. البته هر یک چارچوب نظری کاملاً متفاوتی دارند. دربرگیرندگی وینیکات برای نوزاد تازه به دنیا آمده در محیطی امن، بیانگر حالتی مطمئن و ایمن است که از نفوذ متغیرهای بیرونی رهاست. در این محیط فرایندهای بالغانۀ‌ ذاتی نوزاد به او اجازۀ رشد و تحول می‌دهد. مادر به اندازۀ کافی خوب، سازگار است و از طریق تمایلات ابتدایی مادرانه با نیازهای نوزاد همانندسازی می‌کند. (وینیکات، 1956)

 این مدل خوش‌بینانه‌تر به نظر می‌رسد. بیون بدبینانه‌تر یا شاید واقع‌بینانه‌تر فرضیه‌ای را مطرح کرد که نوزاد به‌دنیا‌آمده از همان ابتدا با ناکامی و اضطراب مواجه می‌شود و این احساسات را از طریق همانندسازی فرافکن با مادر برمی‌انگیزاند.

سپس کار مادر نه‌تنها همانندسازی با احساسات فرافکن‌شده است بلکه از طریق خیال‌پردازی باید به آنها رسیدگی کند، آنها را رفع کند و برای درون‌فکنی مجدد آنها را به عمل آورد.

به دلیل اضطراب‌های پارانوئیدی و آزارگری که با وجود مکانیزم فرافکنی بالا می‌آید، جنبه‌های منفی رابطه بین مادر بیونی و کودک، آشکارتر از مادر وینیکاتی و کودک است. همچنین نیاز به فرافکنی-درون‌فکنی مجدد قسمت‌هایی از خود که در تئوری کودک بیون مطرح شده، فرایند فعل و انفعالی بیشتری را بین مادر وکودک پیشنهاد می‌کند نسبت به آنچه وینیکات در تئوری خود از مادری که تخطی نمی‌کند، ارائه می‌دهد.  به‌طورکلی می‌توان گفت فضای تحلیلی که کار بالینی در آن آنجام می‌گیرد محیطی دربرگیرنده است. به نظر من این دو اصطلاح وینیکات و بیون باهم همپوشانی دارند و صرف‌نظر از هر چیز، رابطۀ مادر و نوزادِ تازه متولد شده‌اش را نشان می‌دهند.

 

معین کردن تعبیر و تفسیرهای انتقالی در زوج درمانی: از انتقال متقابل در ازدواج

در اتاق مشاوره دو همکار درمانگر، همچون یک زوج کار می‌کنند و به‌این‌ترتیب برای بیماران فرصتی ایجاد می‌شود تا فانتزی‌های ناهشیارشان را، از زن و شوهری و پیوند و ازدواج، به درمانگران فرافکنی کنند. وقتی چنین انتقال ازدواجی در اتاق مشاوره بالا بگیرد، درمانگران از طریق عملکرد نگهدارندگی این انتقال را درک و تفسیر می‌کنند. اگر درمانگر بتواند به جای این‌که عکس‌العملی نشان دهد نگهدارنده باشد (contain کند)، بیمار درک و بینشی به‌دست می‌آورد و این فانتزی فرافکنی‌شده را کم‌رنگ می‌کند. تعبیر و تفسیر انتقال متقابل درمانگران، تصویر دنیای درونی بیمار را تغییر می‌دهد و دنیای واقعی ازدواج را از فانتزی یا ترس ناخودآگاه رها می‌کند. این فرایند انعکاسی یا انتقال متقابل ازدواجی مرکز زوج‌درمانی تحلیلی است.

 

یادداشتی برای کار سه نفره

بر اساس وجه افتراقی که بین دو روش مداخله توضیح داده شد: دربرگیرندگی (Holding) برای رابطۀ زناشویی‌ای که کمتر مشکل دارد و نگهدارندگی (Containment) برای رابطۀ زناشویی نابه‌سامان، می‌توان گفت وقتی فقط یک درمانگر برای زوج مداخله می‌کند به جای نگهدارندگی (Containment) به‌راحتی دربرگیرندگی (Holding) انجام می‌دهد.

در رابطه با زوج‌هایی که اضطراب‌شان آزارگرانه‌تر است و مکانیزم‌های دفاعی اسکیزوئیدی بیشتری به‌کار می‌گیرند، سیستم فرافکنی و جداسازی در آنها با خشونت بیشتری وجود دارد، وقتی فقط یک درمانگر به تنهایی با آنها کار ‌کند، می‌تواند خود را از این‌که در دام استفاده‌های مکرر فرافکنی و همانندسازی فرافکن و دیگر مانورهای دفاع‌ها بیفتد، نجات دهد.

به صرفه است که دو درمانگر باهم کار کنند به‌خصوص اگر زوج‌درمانگرانی باشند که همیشه باهم کار می‌کنند، دو درمانگر نه‌تنها صحنۀ بیرونی و درونی‌ای که انتقال ازدواجی بر آن فرافکنی می‌شود را نشان خواهند داد، بلکه به عنوان زوج درمانگر به کمک هم، آنچه در صحنه‌ای که بین آن دو فرافکنی می‌شود را نیز نگهداری می‌کنند و مانند یک ازدواج خوب هر یک به‌تنهایی ظرفیت نگهدارندگی خود را دارا هستند و در رابطۀ کاری این را به نمایش مي‌گذارند. این مزیت قابل توجه وجود دو درمانگر همکار است نسبت به یک درمانگر.

 

مثال بالینی

 خانم و آقای جونز پس از پانزده سال زندگی مشترک، با شکایات ناخشنودی، ناامیدی، سردی، بدون رابطۀ جنسی، بدون فرزند و داشتن یک ازدواج توخالی به انیستیتو تایویستوک مراجعه کردند. خانم جونز حالا چهل‌ساله شده بود و می‌خواست با ناامیدی آخرین تلاشش را برای بچه‌دار شدن بکند. آنها مشکل ناباروری داشتند البته تقریباً رابطۀ جنسی هم نداشتند. من و یک درمانگر همکار که خانم بود هفته‌ای دو‌بار این زوج را ویزیت می‌کردیم. تاریخچۀ آنان از بسیاری جهات موازی یکدیگر بود. خانم جونز حاصل رابطۀ فرازناشویی مادرش بود، وقتی به دنیا آمده بود به یک مرکز نگهداری فرزند واگذار شده بود. مادرش از همسر خود طلاق گرفته و دوباره ازدواج کرده بود. وقتی خانم جونز چهارساله بود به خانۀ مادر و ناپدری‌اش رفت تا با آنها زندگی کند. خیلی زود مادرش پسری به دنیا آورد. پسر فرزند دلخواه خانواده بود. وقتی خانم جونز دوازده‌ساله شد مادرش از ناپدری طلاق گرفت. در آن زمان مادر سعی کرد با دخترش که نافرمان شده بود و در اواخر دورۀ نوجوانی خانه را ترک کرده بود، رابطه‌ای دوستانه برقرار کند.

آقای جونز از دو برادرش بزرگتر بود. وقتی او چهار‌ساله بود والدینش از هم طلاق گرفتند. او با مادرش زندگی می‌کرد اما اغلب پدر را در فاصلۀ سفرهای کاری ملاقات می‌کرد. وقتی او دوازده‌ساله بود پدر به خارج رفت. آنها باهم تماس داشتند و پدر سعی مي‌کرد او را ترغیب کند که پیش خودش ببرد. در اواخر دورۀ نوجوانی آقای جونز در کارخانۀ پدر مشغول به کار شد. جایی که بالاجبار از پیرمردی تنها و بسیار ناخوشایند حمایت می‌گرفت.

خانم جونز هم در همان کشور مشغول به کار بود. پس از آشنایی، سه سال باهم رابطۀ جنسی رضایت‌بخشی داشتند و سرزنده بودند. به علل مختلف آنها به انگلستان بازگشتند و رابطهۀشان همان‌طوری شد که شرح دادند. تعامل آنان به صورتی بود که وقتی خانم جونز شکایاتش را مطرح می‌کرد و فریاد می‌زد، آقای جونز ساکت، سرد و غیرصمیمی بود. و وقتی آقای جونز سعی می‌کرد از حالت دفاعی‌ای که اتخاذ کرده بود خارج شود، خانم جونز او را مسخره می‌کرد و با کلام آزارش می‌داد، کامنت‌های طعنه‌آمیز می‌گفت و بر سرش فریاد می‌کشید. حتی زمانی که آقای جونز به او گفت، فریادهایش واقعاً دلیل خوبی است که از ادامۀ رابطه با خانم جونز صرف‌نظر کند. به همین شکل به نظر می‌رسید هر کامنتی که ما می‌دادیم اصلاً هیچ اثری روی آنها نداشت. خارج از اتاق درمان، در بحث‌های متداول زوج‌درمانی، متوجه شدیم که رابطۀ کاری خوب و ساختارمند و خیلی سرزنده‌ای با این زوج داریم. به رابطۀ خوب آنها زمانی که خارج از کشور بودند فکر می‌کردیم و به جدایی بسیار عمیقی که بین آنها به وجود آمده بود و تعاملات اخیر آنها توجه کردیم. چیزی نگذشت که من و همکارم پس از هر جلسه کار با این زوج شروع کردیم به بحث‌های معمول و خیلی سریع از دست هم عصبانی می‌شدیم. من احساس می‌کردم با توجه به نظرات، افکار و احساسات همکارم، دارم توسط او کنترل می‌شوم و حس می‌کردم او مشارکت مرا در بحث قبول ندارد. من از نظر جسمی هم احساس ناراحتی می‌کردم و عصبی شده بودم و می‌خواستم از شرّ او و بحث‌هایش رها شوم. واضح بود که ما هر دو نسبت به هم خیلی حساس شده بودیم و تنش بین ما بالا گرفت. سرانجام ما توانستیم همانندسازی فرافکن در انتقال متقابل را مشاهده کنیم. متوجه شدیم هر دو احساس برتری می‌کردیم و تحت کنترل دیگری بودیم و این‌که نظرات، افکار و احساسات‌مان تماماً نادیده گرفته شده بود و تنها راه کناره گرفتن از خشم بسیار زیادمان، فاصله گرفتن و تک و تنها ماندن بود. آیا این همان شیوه‌ای است که آن دو زوج باهم ارتباط داشتند؟ ما از این‌که تحت تسلط و کنترل دیگری قرار گرفته‌ایم وحشت داشتیم. با توجه به درک این مطلب و بینشی که به دست آورده بودیم، تعبیر و تفسیرها و کامنت‌هایی به موقع به زوجین می‌دادیم، ما بیشتر راجع به والدین‌شان شنیدیم و این‌که چگونه آنها ابژه‌های نارسیسیستیک والدین‌شان بودند و والدین برای رسیدن به اهداف خود، آنها را دستکاری می‌کردند. در کودکی هر دو تک‌و‌تنها در خورد فرو می‌رفتند تا به‌این‌ترتیب از خود دفاع کنند. بنابر‌این می‌توان گفت فانتزی مشترک آنها این بوده که روابط صمیمی به بهای احساس فردیت خود است.

پس از مدتی من و همکارم دوباره بحث کردیم اما این‌بار با گشایشی بیشتر. هر دو احساس کردیم دیدگاه‌مان درست بوده، وقتی به آنجه در تعامل بین ما فرافکن شده بود دقت کردیم، آنچه بین ما اتفاق افتاده بود را تشخیص دادیم. شاید ما داشتیم صحنه‌هایی را دوباره اجرا می‌کردیم مانند جنگ و دعوایی که والدین آقای جونز داشتند تا ثابت کنند کدام‌شان والد بهتری است و همچنین آنچه خانم جونز می‌بایست در ذهنش تجربه می‌کرد که کدام والد ارجح است مادر بیولوژیکی‌اش یا مادری که از او مراقبت کرده بود.

این بیشتر تأکیدی بود بر انتقال متقابل. زوج درون آقا و خانم جونز کسی بود که با دعوا‌مرافه بر دیگری مسلط می‌شد و هیچ‌گونه همکاری‌ای نمي‌کرد. ما با انتقال متقابلی که از این زوج تجربه کردیم حالا می‌دانیم اضطرابهای‌شان براساس تسلط بر دیگری، استفادۀ خودشیفته‌وار از هم، دستکاری و کنترل‌گری یکدیگر بود. این اضطراب‌ها کاملاً آزارگرند و این نیاز جسمی را ایجاد می‌کنند که شخص با کناره‌گیری از خود دفاع کند و در خود فرو رود. طبیعت رابطۀ ابژه‌ی درونی آنها پارانوئید بود با داینامیکی دستکاری‌کننده و سوء‌استفاده‌گر که می‌خواست مسلط باشد و کنترل را به دست گیرد. اکنون بهتر می‌بینیم که هر یک از زوجین می‌توانست در یکی از دو طرف طیف داینامیک قرار گیرد یا احساس کند که دارد مورد اذیت دیگری قرار می‌گیرد و یا دائماً دیگری را اذیت کند. هریک از آنها نه‌تنها تجربۀ کودکی را دوباره اجرا می‌کردند بلکه با فیگور دستکاری‌کننده، خودشیفته‌وار و برتری‌طلب والدین همانندسازی می‌کردند و طبق آن با یکدیگر رفتار می‌کردند. حالا می‌توانستیم بهتر ببینیم که امکان رابطۀ صمیمی خیلی خطرناک به نظر می‌رسیده. هر دو احساس تهدید می‌کردند که دیگری برای نیازهای خودشیفته‌وارش او را دستکاری ‌کند و بر او مسلط شود. ناخودآگاه و احتمالاً خودآگاه زوجین از این‌گونه نگهدارندگی مطلع شدند و ما توانستیم در مورد ماهیت فانتزی‌های مشترک آنها که در پس دفاع‌های مشترک‌شان بود تعبیر و تفسیرهای بیشتری بدهیم. و بالاخره آنها متوجه شدند که چگونه این فانتزی‌ها و دفاع‌ها، ماهیت رابطۀشان را شکل داده بود.

 

خاتمه

از اتفاقات متداول همچون تولد، پیری و مرگ گرفته تا رخدادهای اجتماعی و سیاسی مانند بی‌کاری و فقر، عوامل اثرگذار محیطی و بیرونی متفاوت است. این‌که تعامل زناشویی تحت تأثیر محیط بیرونی قرار دارد واقعاً نیازی به گفتن نیست. قصد من در این مقاله این بود که نشان دهم چقدر قدرتمندانه مکانیزم‌های درون‌روانی و روابط موضوعی رابطه را شکل می‌دهند و روی ادراک و تجربۀ دنیای بیرونی تأثیر می‌گذارند.

به لحاظ بالینی برای روان‌درمانگر مهم است که درک کند تا چه اندازه واقعیت بیرونی تحریف شده یا اشتباه ادراک شده است.

با توجه به فرایندهای دفاعی درونی، به خصوص مکانیزم اسکیزوئید که شرح داده شد، هرچقدر فرد یا زوج از فانتزی‌های درونی، اضطراب‌ها و دفاع‌های متعاقب آنها خلاص شود، او آزادانه‌تر به تأثیر بدیهی واقعیات محیط بیرونی معنی می‌بخشد. 

[1]. Containment.

[2]. Self.

[3]. Split.

[4]. Container- Contained.

[5].  Intrusive Identification.

[6] . Self.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *